پيامبر اكرم (ص) در قرآن با اوصاف متعددي توصيف شده است و در موارد عديدهاي آن حضرت تكريم شده است. از آن جمله آيه 72 سوره حجر كه ميفرمايد: «لعمرك انّهم لفي سكرتهم يعمهون»، (سوگند به جان تو كه آنان در سرمستيشان سرگشتهاند)، (حجر، 72) تنها كسي كه خداوند در قرآن به جانش سوگند ياد كرده، پيامبر (ص) ميباشد.
از هـمـه انبياء قـبـاي لـعـمـرك* راست نه جز بر قد رساي محمد
عابد تبريزي
و اين آيه، دلالت بر اين دارد كه گراميترين جان نزد خداوند، جان پيامبر (ص) ميباشد پيامبر اكرم (ص) آنگونه كه بزرگان اهل معرفت گفتهاند به منزله جان اين جهان ميباشد. اين جهان در حُكم پيكرهاي است كه جانش پيامبر (ص) ميباشد. آسمانها، زمين، انبياء و ... مراحل نازله و متوسط هستي را به فرجام رساندند تا رسيد به مرحلهاي كه خداوند ميفرمايد: «لقد منّ الله علي المؤمنين اذبعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيّهم و يعلمهم الكتابَ و الحكمة و انْ كانوا من قبل لفي ضلال مبين»، (به راستي خداوند بر مؤمنان منّت نهاد [و نعمت داد] آنگاه كه پيامبري از ميان خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان ميخواند و پاكيزهشان ميدارد و به آنان كتاب و حكمت ميآموزد، در حالي كه در گذشته در گمراهي آشكاري بودند)، (آل عمران، 164)
تنها در موردي كه در قرآن از آن به عنوان «منّت» يا نعمت سنگين ياد شده است بعثت پيامبر اكرم (ص) ميباشد، پيامبر اكرم (ص) يا حقيقي كه آن حضرت (ص) از آن برخوردار بود و آن حقيقت 63 سال در كالبد حضرت (ص) اين دنيا را نوراني ساخته بود روح كلّ اين عالم ميباشد. از اين رو در قرآن وقتي از رسالت ديگر انبياء سخت رفته است، در محدودة قوم و قبيلة آنها مطرح فرموده: مثلاً: «و الي عاد اخاهم هوداً»، (اعراف، 65) يا «و الي ثمود اخاهم صالحاً»، (هود، 61) يا «و الي مدين اخاهم شعيبا»، (عنكبوت، 36) ولي در مورد پيامبر اكرم (ص) هيچگاه سخن از محدوده، و قوم و قبيلة خاصي نيست بلكه مخاطب، همة انسانها هستند: «يا ايها الناس قد جاءَكم الرّسول بالحق من ربكم»، (اي مردم! اين پيامبر حق و حقيقت از جانب پروردگارتان براي شما آمده است)، (نساء، 170) يا ميفرمايد: «قل يا ايها الناس انّي رسول الله اليكم جميعاً ...»، (بگو اي مردم من پيامبر الهي به سوي همه شما هستم ...)، (اعراف، 158) و در ادامة آيه ميفرمايد: «... فامنوا بالله و رسوله النبي الامي الّذي يؤمن بالله و كلماته واتّبعوه لعلكم تهتدون»، (... پس به خداوند و فرستادهاش پيامبر امي كه به خدا و كلمات او ايمان دارد، ايمان بياوريد و از او پيروي كنيد باشد كه هدايت يابيد)، (اعراف، 158) و در سورة انبياء نيز ميفرمايد: «و ما ارسلناك الّا رحمةً للعالمين»، (و ما تو را جز مايه رحمت براي جهانيان نفرستادهايم)، (انبياء، 108) هيچجا سخن از محدود كردن بهرهگيري از پيامبر (ص) با محدوديت در گستره رسالتي آن حضرت (ص) نيست و اين در سورة احزاب اينگونه مطرح ميشود كه: «يا ايها النّبي انّا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً. و داعياً الي الله باذنه و سراجاً منيرا»، (اي پيامبر! ما تو را گواه و مژدهرسان و هشدار دهنده فرستادهايم و نيز دعوتگر به سوي خداوند به اذن او و همچون چراغي تابان)، (احزاب، 45-46) واين گواه بودن به مرحلهاي ميرسد كه اولين و آخرين در محدودة شهادت آن حضرت (ص) قرار ميگيرند: «فكيف اذا جئنا من كلّ امّة بشهيد و جئنابك علي هولاء شهيداً»، (پس حال [آنان] چگونه باشد آنگاه از هر امّتي شاهدي به ميان آوريم و تو را گواه بر اينان آوريم)، (نساء، 41) در قيامت ما از هر امّتي شاهدي ميآوريم و تو را شاهد كلّ بر انبياء و امتهايشان ميآوريم و اوّلين و آخرين زير پوشش شهادت تو به سر ميبرند. و اينكه در احاديث از زبان حضرت (ص) نقل شده است: «كنتُ نبیّاً و الآدمُ بين الماء و الطّين»، (بحارالانوار، ج 16، ص 402) يا اينكه: اوّلين كسي كه ميثاق عمومي «الستُ بربّكم» ،(اعراف، 172) را اجابت كرد من بودم شايد ناظر به همين باشد و دوّمين شخصي كه اجابت كرد علي (ع) بود. و اينكه از زبان پيامبر (ص) نقل شده است: «انا و علي ابوا هذه الامّة» شايد باز ناظر به اين معني باشد.
گفت پيغمبر شما را اي مهــان* چون پدر هستم شفيق و مهربان
زآن سبب كه جمله اجزاي منيد* جـزء را از كل چرا بر ميكنيد
مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات: 1934-1935
مطلب دوّم: عبارت قرآني: «... عزيزٌ عليه ما عَنتّم حريص عليكم و بالمؤمنين رؤف رحيم»، (... هر رنج كه شما ميبريد، براي او گران ميآيد، سخت هوا خواه شماست و به مؤمنان رئوف و مهربان است)، (توبه، 128) ميباشد كه پيامبر (ص) از رأفت و مودتي نسبت به ديگران برخوردارند كه رنجهاي آنان بر وي گران ميآيد اين هم در عرصة هدايت ديگران ميباشد كه ضلالت آنان برايش سنگين است و ميخواهد به هر قيمت كه شده آنان را هدايت كند به تعبير اميرالمؤمنين (ع): «طبيب دوّار بطبّه»، (نهجالبلاغه، خ 108) بود. قرآن ميفرمايد: انبياء كه مبعوث ميشدند بعضي از بيماردلان آنان را به استهزاء ميگرفتند: «ما ياتيهم من رسول الاّ كانوا به يستهزؤن»، (حجر، 11) و (يس، 30).
خداوند هم ميفرمايد: اين تمسخر و استهزاء بيمار دلان مايه حسرت است «يا حسرةً علي العباد ما يأتيهم من رسول الاّ كانوا به يستهزؤن»، (اي دريغ بر بندگان! هيچ پيامبري براي آنان نيامد، مگر آنكه او را ريشخند ميكردند)، (يس، 30) جاي دريغ و افسوس است كه ما نعمت انبياء را بر اينها ارزاني كرديم ولي اينها كفران نعمت كردند و قدرشناس اين موهبت الهي نبودند. پيامبر اكرم (ص) هم كه جلوة خداوند بود و آنگونه كه علي (ع) ميفرمايد: «فاقامه مقامه»، (خداوند پيامبر را جانشين خود ساخت)
اي لعمرك مر تو را حق عمر خواند* پس خليفه كرد و بر كرسي نشاند.
مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت: 112
اين حسرت و تاسف و تاثّر را نسبت به بندگان خداوند دارد. تا حدّي كه خداوند در قرآن به آن حضرت (ص) توصيه ميفرمايد: «فلا تذهب نفسك عليهم حسرات انّ الله عليم بما يصنعون»، (مبادا جان تو از حسرت خوردن بر اينان بفرسايد، بيگمان خداوند به آنچه ميكنند آگاه است)، (فاطر، 8) و در آيهاي ديگر ميفرمايد: «فلعلك باخعٌ نفسك علي اثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا»، (و اگر به اين سخن ايمان نياورند، چه بسا تو جان خود را در كار و بار ايشان از شدّت تاسف بفرسائي)، (كهف، 6) و در آيهاي ديگر ميفرمايد: «لعلّك باخعٌ نفسك اَلّا يكونوا مؤمنين»، (چه بسا تو جانت را ميفرسايي كه چرا [مشركان] مؤمن نميشوند)، (شعراء، 3) اين آيات دلالت بر اين دارد كه پيامبر (ص) نسبت به فرجام و سرنوشت بندگان خدا بسيار جدّ و جهد داشت و هم نسبت به مسائل و مشكلات زندگي آنان. مولانا در مثنوي در حكايتي نقل ميكند كه مسلمانان در يكي از جنگها تعدادي اسير گرفته بودند، پيامبر (ص) وقتي اسيران را ميبيند لبخند ميزند و يكي از اسيران با مشاهده تبسّم پيامبر (ص) به ديگري ميگويد:
آن يكـي گفت: ار چنــانست آن نديد* چون بخنديد او كه ما را بسته ديد
چون كه او مُبدَل شدست و شادياش*نيست زين زندان و زين آزادياش
پس به قهر دشمنان چـون شــاد شد* چون از اين فتح و ظفــر آزاد شد
پــس بــدانستيـــم او آزاد نيست* جز به دنيا دلخوش و دلشاد نيست
ورنه چون خندد كه اهــل آن جهان* بـر بـد و نيكند مشفق مهــربان
مثنوی معنوی، دفتر سوّم
ابيات فوق كه مولانا از زبان يك اسير بيان ميكند ناظر به مهمترين رهاورد زندگي معنوي دارد كه انسان به مرتبهاي ميرسد كه اعتباريات دنيوي او را متاثّر نميكند. در آئين بودا هم بر اين تاكيد شده است كه رهايي و آرامش واقعي وقتي است كه ماديات و اعتباريات نتواند انسان را متاثر سازد چه به دست آوردن و چه از دست دادن. اينكه قرآن نيز ميفرمايد: «لكيلا تأسَوا علي ما فاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم والله لا يحبّ كلّ مختال فخور»، (تا آنكه بر آنچه از دست شما رود اندوه مخوريد و برآنچه به شما بخشد شادماني مكنيد و خداوند هيچ متكبّر فخرفروشي را دوست ندارد)، (حديد، 23) در بيت فوق مولانا ميگويد: «اهل آن جهان» بر بد و نيك مشفق و مهربانند و عامل اصلي منازعات و مناقشات، «دنيا» و این جهانی زیستن ميباشد كه باطن آن جهنم است. اگر قرآن ميفرمايد: «انّ ذلك لحقّ تخاصم اهل النار»، (بيگمان ستيزهجوئي دوزخيان با يكديگر حق است)، (سوره ص، آيه 64). دنيوي زيستن، در همين نشاه، جهنمي بودن است كه قرآن ميفرمايد: «و انّ جهنم لميحطة بالكافرين»، (و بيگمان جهنم فراگير كافران است)، (توبه، 49) همين حالا جهنم بر كافران احاطه دارد نه اينكه بعداً احاطه پيدا خواهد كرد. قيامت هم ظرف ظهور است نه ظرف حدوث. وگرنه در همين دنيا احاطه دارد ولي ما نميبينيم و ادراك نميكنيم. مفسّر و فيلسوف بزرگوار آيتاله جوادي آملي ميفرمايد: در سفر حج شخصي با ما همسفر بود كه شغل آب ميوهگيري داشت ميگفت: در تابستان مقداري يخ به ليوان ميريزيم و از حجم آب ميوه كم ميشود ولي قيمت آب ميوه را كم نميكنيم و به همان قيمت اوّليه ميفروشيم. يك بار ديدم از يخها آتش شعله ميكشد. يخ كه آب است و بايد شعله را خاموش كند ولي حقيقت آن آتش ميشود. در سورة مباركه انسان ميفرمايد: «انا اعتدنا للكافرين سلاسل و اغلالاً و سعيراً»، (ما براي كافران زنجيرها و بندها و آتش فروزان آماده ساختهايم)،(انسان، 4) در واقع همان وابستگيها و غالب آمدن شحّ نفس و طمع به دنيا ما را به بند ميكشد و آتش حرص و طمع كه در دنيا در جان ما شعله ميكشد در نشاه آخرت آنگونه تجسم پيدا ميشود. و به تعبير مولانا: «هنر» ديدن آن آتش در اين دنيا هست ديدني كه از يقين سرچشمه بگيرد هرچند ديدن براي تنبّه و تذكّر نيز نظير آنچه آن شخص زائر خانه خدا بوده ارزشمند است و لطفي بزرگ از طرف خداوند براي توبه و بازگشت.
خود هنر آن دان كه ديد آتش عيان* ني گپ دلّ عليالنار الدّخان
مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت: 2505
اهل معرفت براي يقين مراتبي نقل كردهاند از آن جمله:
مرتبه اوّل كه نازلترين آنهاست و اينكه: الدّرجة الاولي علم اليقين، قبولُ ما ظهرمن الحّق و قبولُ ما غاب للحق
الدّرجة الثانيه: عين اليقين و هوالغني بالاستدراك عن الاستدلال
الدّرجة الثالثه: حقّ اليقين و هو اسفار كشف الصبح ثم الخلاص من كلفة اليقين ثمّ الفناء في حق اليقين.
اگر انسان از يقين برخوردار شد «ميبيند» نه اينكه بگويد و بشنود و بخواند، ميبيند كه اين دنيا جهنم است و رهايي از جهنم در نادلبستگي به دنياست. هيچكس در هيچ كتابي مانند اميرالمومنين (ع) در نهجالبلاغه ماهيت دنيا را تبيين نكرده است.
حضرت در عبارات پرشماري به بهترين صورت ماهيت دنيا را بيان فرموده از آن جمله در حكمت: 367 كه در بعضي از نسخهها با عنوان: «اسلوبُ مواجهة الدّنيا» آمده است، حضرت ميفرمايد: «يا ايها النّاس متاعُ الدّنيا، حُطامٌ مؤبيٌّ فتجَنّبوا مَرعاه، قُلعتُها اَحظِي من طمعنينتها و بُلغَتُها اَزكي مِن ثروتها. حُكِم علي مُكثرٍ منها بالفاقه و اُعينَ من غَنِيَ عنها بالرّاحة، مَن راقَهُ زِبرجُها اَعقبَت ناظِرَيه كَمَها و من استشعَر الشّعفَ بها مَلأَت ضميرَه اَشجاناً لهُنّ رقصٌ علي سُويداء قلبه، هَمٌّ يشغَله و غَمٌّ يحزُنه ...» (اي مردم! كالاي دنيا مانند برگهاي خشكيده وبا خيز است، پس از چراگاه آن دوري كنيد كه دل كندن از آن لذت بخشتر از اطمينان داشتن به آن است و به قدر ضرورت از دنيا برداشتن، بهتر از جمعآوري سرمايه فراوان است. آن كس كه از دنيا زياد برداشت به فقر محكوم است و آن كس كه خود را از آن بينياز انگاشت در آسايش است، و آن كس كه زيور دنيا ديدگانش را خيره سازد دچار كوردلي گردد و آن كس كه به دنياي حرام عشق ورزيد درونش پر از اندوه شد و غمها در خانه دلش رقصان گشتند كه از سويي سرگرمش ميسازند و از سوي ديگر اندوهگينش ميكنند...). در آئين بودا نيز منشا همه ناراحتيها را دلبستگي به دنيا ميدانند، مولانا نيز ميگويد: همه دلتنگيها از دلبستگي خيزد. غرض انسانهاي معنوي و اخلاقي از فتح و ظفر پر باد نميشوند و از فراز و نشيب زندگي تاثير نميپذيرند و اينها به واقع زياد نيستند بلكه در اقليتند.
جان فداي قدم نادره مرداني باد* كه كم و بيش نگردند به هر بيش و كمي
« اهل آن جهان» كه اينجائي نيستند و به تعبير اميرالمؤمنين (ع) در اوصاف متقين: «صحبوا الدّنيا بِاَبدانٍ معلّقه بالمحل الاعلي» بر بد و نيك مهربانند و از عشق نامشروط برخوردارند. چرا كه به اخلاق خدائي متخلّق شدهاند كه در ادعيه آمده است: «عادتك الاحسان الي المسيئين و سبیلك الابقاء علي المعتدين». دعاي نقل شده از امام صادق (ع) در ماه رجب كه شيخ عباس قمي آورده و در ابتدايش نوشته امام صادق (ع) در روزهاي ماه رجب اين دعا را ميخواند دعاي بسيار دلنشيني است كه با عبارت: «خاب الوافدون علي غيرك و خَسِرالمتعِرّضون الاّ لك وضاع الملمّون الاّ بك» آغاز ميشود و در ادامه حضرت در فرازي عرض ميكند: «رزقُك مبسوط لمن عصاك و حلمُك معترض لمن ناواك» دعاي بسيار دلنشين و قابل تأمّلي است كه بعضي از بزرگان خواندنش را در ساير ماهها نيز توصيه كردهاند.
مولانا در ادامة حكايت ميگويد: پيامبر (ص) متوجّه سخن آن اسير شد:
پس رســـول آن قــولشان را فهــم كرد* گفت آن خنــده نبودم از نبــرد
مــردهانــد ايشــان و پــوسيــدة فنــا* مرده كشتن نيست مردي پيش مـا
خود كهاند ايشان كه مــه گــردد شكاف* چون كه من پا بفشرم اندر مصاف
آنگهــي كــه آزاد بــوديت و مكيـــن* مـر شما را بسته ميديــدم چنين
اي بنــازيــده بــه ملــك و خــاندان*نــزد عــاقل اشتــري بر نردبان
مـن شمــا را ســرنگــون ميديــدهام* پيش از آن كــز آب و گل باليدهام
من نمــيكــردم غــزا كــز بهــر آن* تــا ظفــر يــابم فرو گيرم جهان
كاين جهان جيفه است و مردار و رخيص* بـر چنين مردار چون باشم حريص؟
زآن نمــيبــرّم گلــوهــــاي بشــر* تا مـرا بــاشد كــر و فـرّ و حشَر
زآن نمــيخنــدم مـن از زنجيـرتــان* كــه بكردم نـاگهــان شبگيرتــان
زآن همــي خندم كــه با زنجير و غل* ميكشمتان سوي سروستان و گـل
از ســوي دوزخ بـه زنجيـر گـــران* مـيبرمتــان تــا بهشت جـاودان
مثنوي معنوي، دفترسوّم
اينكه دلسوزي و خيرخواهي در حضرت (ص) براي تمام انسانها در نهايت شدت ميباشد و نميتواند بيتفاوت باشد. در مفهوم متعارف ممكن است كسي براي فرزندانش خيرخواه باشد و نتواند نسبت به سرنوشت آنها و خير و صلاحشان بيتفاوت باشد مثلاً شب امتحان وقتي فرزندش به تلويزيون نگاه ميكند ممانعت كند و اگر فرزندش اعتراض كرد و گفت: چرا به من اجازه نميدهي ولي نسبت به فرزند همسايه و يا ديگر همكلاسهايم بيتفاوت هستي و نسبت به آنها ممانعت نمي كني اين پدر خواهد گفت: [و به نظر خودش و شايد در نگاه مرسوم جواب مستدلّي هم هست] تو فرزند من هستي من نميخواهم نسبت به تو بيخيال باشم فرزند همسايه يا ديگران كه به من ربطي ندارد. يا اگر فرزندش شب، دختر يا پسرش دير كرد و هوا تاريك شد اين پدر يا مادر با دلواپسي و نگراني به در خانه يا سرِ كوچه ميآيند بارها به تلفن همراه فرزندشان زنگ ميزنند و ناراحتند ولي همسايه كه نگراني آنها را نميبيند قلباً متاثر نميشود و ميگويد: خوب فرزند آنهاست و او نيز نسبت به فرزند همسايه شايد بيتفاوت باشد ولي پيامبر (ص) همه را فرزند خود ميداند: «انا و عليّ ابوا هذه الامّة».
و كسي كه گسترهاي چنين وسيع را تحت پوشش قرار ميدهد زندگي سختي خواهد داشت آنگونه كه اميرالمؤمنين (ع) در وصفش ميفرمايد: «كان رسول الله دائمالفكر، ليس له راحة...» خودش راحت نيست، بلكه خود را به سختي و مشقت مياندازد تا ديگران به راحتي و آسايش برسند . اميرالمؤمنين (ع) در فرازهاي آخر خطبه متقين در توصيف اهل تقوي ميفرمايد: «نفسه منه في عناء و النّاس منه في راحة»، (اهل تقوا بر خود سخت ميگيرند تا ديگران در راحتي باشند). «با بي پر و بالي پر و بال دگرانند».
شخص راحتطلب كه اخلاق حدّ اقلّي دارد و فقط خودش را ميبيند ملاك و معيار برايش خودش ميباشد و منافعش، ولي انسان اخلاقي و معنوي دنبال برطرف كردن مشكلات ديگران است. حال اين در مرتبهاي با توجّه به اينكه حبّ ذات در انسان از فطري ترين فطريات است به خاطر ثواب و جزا و پاداش ميباشد به تعبير مولانا دل در دام مزد دارد، ميداند كه سعي و تلاش و انفاق ايثارش بينتيجه نيست، از حبيبش نميرود.
جود جمله از عوضها ديدن است* پس عوض دیدن ضد ترسیدن است
اُبخل نـادیدن بـود اَعـواض را* شـاد دارد دیــد دُر خــواض را
مثنوی معنوی، دفتر دوّم، بیت: 897-898
و چون برايش عوض دارد و هم به جِدّ اهتمام دارد.
خويش را تسليم كن بر دام مُزد* وآنگه از خود بي ز خود چيزي بدزد
مثنوي معنوي، دفتر دوم، بيت: 1502
ولي در مراتب بالاتر اصلاً او به تعبير مولانا «مُبدَل» ميشود، هنجارهايش عوض ميشود،
كيست ابدال آنكه او مُبدَل شده است* خمرش از تبديل يزدان خَل شده است
مثنوي معنوي، دفتر سوّم، بیت: 4000
دنبال رفع مشكلات ديگران هست، كدورتهاي ديگران را ميشويد، ناراحتي را براي خود ميخرد تا خداوند او را «بحر صواب» ببرد.
آب چون پيكار كرد و شــد نجس* تا چنان شد كـابرا رد كـرد حسّ
حق ببردش باز در بحــر صــواب* تــا بشستش از كــرم آن آب آب
سال دیگـر آمــد او دامــن کشان*هی کجا بودی؟ به دریای خـوشان
من نجس زینجا شدم پـاک آمــدم * بسته م خلعت، سوی خاک آمــدم
هین بیائید ای پلیـدان ســوی مـن* که گرفت از خوی یزدان، خوی من
در پـــذیــرم جمـله زشتیـت را* چـون ملک پـاکی دهـم عفریت را
چـون شوم آلـوده بـاز آنجـا روم* سـوی اصـل اصـل پــاکیهـا روم
خود غرض زين آب جان اولياست* كــه غسول تيـرگــيهاي شماست
مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ابيات:200-207و221
غم ديگران براي او سنگين تر از آني ميشود كه خودشان احساس ميكنند. به آنها از خودشان مشفقتر و مهربان تر ميشود از يك بحر خوئي و دريا صفتي برخوردار ميشود كه همه را پاك ميكند و خودش هم آلوده نميشود.
مانند چراغي روشن و روشنائي بخش ميشود و مانند آفتاب همه جا پرتو افشاني ميكند.
شمع شو شمع كه خود را سوزي* تا بدان بزم كسان افروزي
مولانا ميگويد: پيامبر (ص) كارش روشني و گرمي بخشيدن است و كسي ميتواند روشنايي بخشد كه خودش روشن و نوراني باشد. فاقد شیيء نميتواند «معطي» آن باشد آن حضرت پرتو افشاني ميكند و هركس متناسب با معرفتش استضائه ميكند.
مولانا در چند حكايت از مثنوي به نور پيامبر (ص) واستضائه از آن وجود مبارك اشاره دارد در شرح حال وي نيز گفتهاند: وقتي موذن نام مبارك حضرت (ص) را بر زبان جاري ميساخت، مولانا ميگفت: «نامت بماند تا ابد اي جان ما روشن ز تو». و حكايت جنگيدن حمزه (ع) عموي پيامبر (ص) در ميدان جنگ كه بدون پروا و ملاحظه و بدون آنكه زره بپوشد ميجنگيد وقتي از وي ميپرسند چرا مواظب خودت نيستي، در جواني بيشتر از اكنون از خودت مواظبت ميكردي، حمزه در پاسخ ميگويد:
گفت حمزه چون كه من بودم جوان* مرگ ميديدم وداع اين جهان
سوي مـردن كس به رغبت كي رود* پيش اژدرها برهنه كي شــود
ليـك از نــور محمد من كنـــون* نيستم اين شهر فاني را زبـون
از بـــرون حسّ لشكــرگـاه شاه* پر همي بينم ز نــور حق سپاه
آنکه مردن پیش چشمش تهلکه است* امر «لاتلقوا» بگیرد او به دست
و آنک مردن پیش او شد فتح باب* «سارعوا» آید مراو را در خطاب
مثنوي معنوي، دفتر سوم، ابيات: 3429-3435
در دفتر اول مثنوي و در حكايت وزير يهودي در فرازي ضمن ابياتي ميگويد:
اندرين فتنه كه گفتيم آن گروه* ايمن از فتنه بودند و از شكوه
ايمن از شر اميــران و وزيــر* در پناه نــام احمــد مستجير
نسل ايشــان نيز هم بسيار شد* نور احمد ناصر آمد يــار شد
نام احمد این چنین یاری کند* تا که نورش چون نگهداری کند
نام احمد چون حصاری شد حصین* تا چه باشد ذات آن روح الامین
مثنوي معنوي، دفتر اول
و در حكايت عيادت پیامبر(ص) از صحابۀ بیمار نیز مولانا به «نورانیت» پیامبر(ص) اشاره کرده می گوید:
از حضـــور نــوربخش مصطفي* پيش خــاطر آمد او را آن دعــا
همّــت پيغمبـــر روش كـــده* پيش خاطر آمدش آن گــم شده
تافت زآن روزن كه از دل تا دلست* روشني كه فرق حق و باطل است
مثنوی معنوی، دفتر دوّم، ابیات: 2460-2462
الحمدلله رب العالمین